کتاب دل مردگی (از سه گانه ی راه های آزادی)
کتاب دل مردگی (از سه گانه ی راه های آزادی)
1 عدد
کامیونها، وانتها، سواریها، تاکسیهایی با پرچم سیاه و درشکهها. هر بار که اتومبیلی از کنارشان میگذشت از شهامت سارا ذرهای کمتر میشد و ژیَن کمی دورتر. بعد نوبت به رژهی ارابهها رسید و ژیَن همچنان جیرجیرکنان عقب میرفت؛ سرانجام آسفالت مخصوص عابرانِ پیاده جاده را پوشاند. سارا به حاشیهی سرازیری پناه برد: از ازدحام مردم میترسید. آنها آرامآرام و با مشقت راه میرفتند، درد مشترک همه را هم خانواده کرده بود: هر کسی پا به جمع آنها میگذاشت شبیهشان میشد. نمیخواهم. نمیخواهم شبیه آنها شوم. آنها نگاهش نمیکردند؛ بدون نگاه کردن از ماشین فاصله میگرفتند: آنها چشم نداشتند. مرد غولآسایی با کلاه حصیری که در هر دستش یک چمدان بود کورکورانه به ماشین کشیده شد، به گِلگیر چسبید، دورِ خودش چرخید و تلوتلوخوران به راهش ادامه داد. رنگش پریده بود. روی یکی از چمدانها برچسبهای رنگبهرنگی بود: سويل، قاهره، سارایوو، استرسا.
صفحه ۱۹