پول اضافی را برای چه می‌خواست؟ برای خریدن یک هدیه تولد خوب برای جون. حالا مجبور بود دو شیلینگش را نگه دارد و با همان پول، هدیه‌ای بخرد. الیزابت از دست خودش عصبانی بود، چون تصمیم گرفته بود نیم‌کرون پول بگیرد تا کیف دستی قرمز کوچکی را که در یک مغازه خرازی دیده بود برای جون بخرد.

جون به هیچ‌کس غیر از الیزابت در مورد تولدش چیزی نگفته بود. امیدوار بود که هیچ کس به یاد تولد او نباشد، زیرا می‌دانست کیکی نخواهد داشت که با دوستانش قسمت کند و کارت تبریک و هدیه‌ای برایش نمی‌رسد که به دیگران نشان دهد. هرچه تولدش نزدیک‌تر می‌شد، گوشه‌گیرتر و آرام‌تر می‌شد و از اینکه هیچ‌کس به او توجهی ندارد خجالت می‌کشید.

اما برای جون یک شگفتی در راه بود و مسلما دخترِ بدِ پررو، یعنی الیزابت بود که نقشه آن را کشیده بود.

صفحه 135