کتاب همسفرها
کتاب همسفرها
سالامانک از ایالت لئون در غرب ،اسپانیا، آن سال زمستان گرمی را پشت سر می نهاد حاصل زیتون خوب بود و مردم گشاده روی شهر با آغاز جشنهای عید پاک به استقبال بازار مکاره ای میرفتند که چند روزی دیگر در حومه تشکیل میگردید ،آسمان ابری نبود ولی کدر بود. درختها منظره لخت زمستانیشان را از دست داده و شکوفه های سفید یا گلرنگ ،آنها بهار خوشی را نوید میداد نسیم ملایمی که در فضا موج میزد برگهای رشد کرده این درختان را با خش خش دلپذیری به صدا در می آورد و بر جنب و جوش مردم می افزود.
آقای لئون بونیفاس صاحب کافه رستوران تولدو (چالمای سابق) سبیلو سرزنده که به کمترین مزاح دست به شکمش میگرفت و شلیک خنده را سر میداد بدون کت و با جلیقه دم در کافه اش آمد و جوان بیست ساله کپی به سری را که بی هدف در سایه پیاده رو، آن سوی خیابان، ایستاده بود صدا زد:
آنتونیو آهای آنتونیو بیا خبری برایت دارم.