کتاب بافته های رنج
کتاب بافته های رنج
پنجاه سال - نمی دانم زیاد عمر کرده ام ،با کم همین قدر میدانم که پنجاه سال دارم - پنجاه سال دو ماه کم همین زمستان ،آینده درست اول چله کوچیکه میباید پنجاه تا شمع بخرم و در منزل جشن تولدم را بگیرم آن طور که خیلی ها می گیرند و من هم دیده ام با پنج تا شمع هر کدام به نشانه ده سال به علاوه یکی کوچکتر ،خوب از کجا معلوم شاید زنم مثل بعضی خدا لایق دیدهها مثل اعیان و اشراف از همین حالا به فکرش باشد که در آن موقع هر چند برف دو متر جلو جلو در خانه ما بالا آمده و ما را از عالم و آدم جدا کرده باشد با یک جشن کوچک و خیلی ،خودمانی جشنی که دوست بفهمد و دشمن نفهمد مرا غافلگیر کند. من دیده ام که چطور خیلیها بلدند با این نوع کارها زندگی را به خودشان شیرین بکنند و دمی از عمر را که کنار هم هستند به خوشی بگذرانند.