کتاب دختری كه رهایش كردی | نشر فروزش
کتاب دختری كه رهایش كردی | نشر فروزش
آرام و بشاش قدم میزد، قهوهای خرید و دوباره با آسانسور به خانهی شیشهای برگشت. عرق چشمانش را میسوزاند و لکههای بدمنظرهای روی لباسش بهوجود آورده بود. دوشی گرفت. لباس پوشید. قهوهای نوشید و دو نان تست با مارمالاد خورد. او اغلب در خانه زیاد غذا نگه نمیداشت زیرا معتقد بود در برابر یخچال پر از غذا نمیتوان مقاومت کرد. همچنین یخچال بدون غذا به او یادآوری میکرد که باید بپزد و بخورد نه اینکه با کراکر و پنیر زندگی کند. در ضمن یخچال پر از خوراکی با حالت انزوای او سازگاری نداشت.
«مو! یه قهوه گذاشتم پشت در اتاقت.» لیو سرش را کج کرده و ایستاده بود، منتظر صدایی بود که نشان دهد موجود زندهای در اتاق است. ساعت هشت و ربع بود، آیا برای بیدار کردن مهمان، خیلی زود بود؟ خیلی وقت بود که لیو مهمان نداشت بنابراین نمیدانست کارهایی که انجام میدهد درست است یا غلط.