کتاب یک بعلاوه یک
نیکی کلا پسر کمحرفی بودف در اصل حرفی برای گفتن نداشت. کسی وجود نداشت که نیکی از ته دل دوست داشته باشد با او حرف بزند. از همان روزهای اولی که آمده بود تا با پدرش و جس زندگی کند، همهی اطرافیانش تلاش کرده بودند او را به حرف بیاورند تا از حس و احساسش بگوید. اما احساسات آدم کولهپشتی نیست که بشود همه جا دنبال خود کشید و برای هر کسی بازش کرد تا محتویاتش را ببیند. نیکی خیلی وقتها اصلا نمیدانست چه فکری دارد. هیچ نظر خاصی راجع به سیاست یا اقتصاد یا آنچه برایش رخ داده بود، نداشت. حتی هیچ نظری دربارهی مادر خودش نداشت. مادرش زن معتادی بود، مواد را بیشتر از پسرش دوست داشت. دیگر چه حرفی برای گفتن وجود داشت؟
صفحه 350