کتاب جان های بیمار، ذهن های سرحال
کتاب جان های بیمار، ذهن های سرحال
1 عدد
مقدمه: «نفرت از زندگی»
«من بیچارهای پست و زبونم. در سه ماه گذشته، چنان اسیر این قسم نفرت از زندگی بودهام که نامهنگاری برایم تقریباً محال شده بود.» ویلیام جیمز وقتی این جملات و عبارات را مینوشت در آستانه بزرگ سالی بود و، همانگونه که در سال ۱۸۶۹ به دوستش هنری باودیچ اعتراف کرده، در آستانه فروپاشی. در دو دهه پس از آن، مقدر بود که جیمز بیوقفه بنویسد، از نامه و مقاله تا کتاب و رساله و خلاصه همه چیز، طوری که انگار زندگیاش سراسر به آن بسته است. او پدر فلسفه و روانشناسی آمریکا شد، اما وقتی برای باودیچ مینوشت قادر نبود حتی گوشهای از چنین آیندهای را پیش بینی کند. در واقع، در آن ایام او غالباً فقط ز زور میزد که روز بعد را ببیند.
صفحه ۹