کتاب گل های ویرانی
کتاب گل های ویرانی
عشقم، مرد محبوبم؛
ساعت یک بعدازظهر است؛ خیلی خسته از خواب بیدار شدم. کارها خوب پیش نمیروند. یک افسر آلمانی را در قهوه خانهی لاپ ملاقات کردم. او را به شانتیلی بردم، دو بطری مشروب خریدم؛ 140 فرانک.
ساعت دوزاده شب بود و او خسته بود. به او گفته بودم خیلی دور از آنجا زندگی میکنم و او برایم یک اتاق اجاره کرد. یک اتاق هم برای خودش گرفت. روی هر دو اتاق تخفیف گرفتم و 260 فرانک شد؛ او به من 300 فرانک داد. دیشب ساعت 7 در سالن گراند هتل با من قرار داشت، ولی در همان ساعت ناراحت آمد و حکمی را که در دستش بود به من نشان داد؛ حکم رفتن به برست.
صفحه59