کتاب به هادس خوش آمدید
کتاب به هادس خوش آمدید
1 عدد
نادیده گرفتن جسم به نادیده گرفتن دنیا انجامید، انگار جسم گذرگاه دنیا بود. رودابه از آن گذشته بود و بر آن پا گذاشته بود. حالا دنیا زیر پای او بود و چهارنعل بر آن میتاخت. این تاختوتاز شامل حال یوسفخان و کینهای هم که فکر میکرد هرگز از آن عبور نمیکند، میشد. یوسفخان کمکم از افق دیدش کنار رفت، در پسوپشت زمان گم شد، طوری که انگار در سپیدهدم تاریخ عمرش و شاید زندگی دیگری، حادثهای اتفاق افتاده بود که نمیتوانست از پس غبار زمان بهخوبی آن را به یاد بیاورد. حوادث هولناک آن حادثهی هولناک را از ذهن و روانش زدوده بودند یا دستکم از اهمیت انداخته بودند. رودابه فکر میکرد برای آن زنده است که یوسفخان را از زندگی ساقط کند، اما خود از زندگی ساقط شده بود و اکنون در این سراشیبی، مهلت دیدن و اشتیاق نگاه کردن به گذشته را از دست داده بود. یوسفخان کوچک شده بود همانطور که دنیا کوچک شده بود. همانطور که دانشگاه تهران و آن سردر اسطورهایاش کوچک و بیمعنا شده بودند. درس میخواند، کتاب میخواند، زبان میخواند تا اجازه ندهد زمان روبهرویش بایستد و بگوید کجا بوده و کجاست.
صفحه ۱۴۸