کتاب آن مادران این دختران
کتاب آن مادران این دختران
1 عدد
«خدا نصیب نکنه آخه شماها چطوری این جا زندگی میکنین؟»
نشستهاند توی ماشین آنا و دارند میروند بیمارستان مهراد. ساعت دوی بعد از ظهر است، با این همه بزرگراه حکیم همچنان شلوغ است.
روح انگیز نه تنها شب ماند خانه ثریا، بلکه ناهار هم ماند، البته به اصرار ثریا که از همان دقیقهای که خبر را شنیده بود تمایلی مهارناشدنی برای دیدن کاووس در درونش جو شیده بود کاووس را بعد از ازدواجش چند باری دیده بود توی عزا و عروسی فامیل و عید دیدنیها زنش را هم دیده بود خوشگل نبود، اما یک جورهایی با نمک بود. سبزه بود و دماغ قلمی داشت که اگر دخترهای امروزی آن را داشتند حتماً میسپردندش به تیغ جراحی ثریا همان بار اولی که او را دید فهمید از آن دست زنهایی است که چشم دیدن زنهای بیوه را ندارند برای همین هم به رغم اصرارهای روح انگیز هیچ وقت پایش به خانه کاووس باز نشد.
صفحه ۵۱