سرزمینی را تصّور کنید سرسبز؛ با درختها و علفها و بوتههای گل سرخ و چشمهای شفّاف، نشانههایی از دنیایی آشنا. حالا تصوّر کنید به شما بگویند نباید به گلها و گیاهان دست بزنید، روی زمین بنشینید، یا از آب چشمه بنوشید. آپارتمان کوچک مبلهای را تصوّر کنید با تمام اسباب و اثاثیهی ممکن. اتاق کودکی را تصوّر کنید با وسایل بازی که روی زمین افتاده و تصوّر کنید که این خانه و وسایل، متروکه و خالی از سکنهاند. تصوّر کنید معشوقتان در بیمارستانی در حال مرگ است و به شما میگویند نمیتوانید حتّی دستان او را بگیرید، زیرا «او اکنون همسر شما نیست، یک تودهی رادیواکتیو سمّیست!»
اینها همه بخش کوچکی از روایتهای مردمیست که از واقعهی «چرنوبیل» بازماندهاند. واقعهی هراسناک اتمی چرنوبیل ۲۶ آوریل سال ۱۹۸۶ رخ داد؛ هنگامی که رآکتور شمارهی چهار نیروگاه اتمی چرنوبیل در اثر انفجار فروپاشید و موجب حادثهی فاجعهباری شد که بعدها به عنوان بدترین حادثهی نیروگاههای هستهای در جهان نام گرفت. بسیاری از انسانها در اثر برخورد مستقیم با فاجعه جان خود را از دست دادند و بازماندهها دچار بیماریهای بعضاً لاعلاج شدند. پخش موّاد رادیواکتیو تا بخشهای وسیعی از غرب شوروی و اروپا رسید، شعاعی از اطراف نیروگاه تخلیه شد و شهر چرنوبیلی که اکنون خالی از سکنه است را به جا گذاشت.
«سوتلانا آلکساندرونا آلکسیویچ»، نویسندهی بلاروسی و برندهی جایزهی نوبل سال ۲۰۱۵، به گفتهی خودش بیست سال برای نوشتن کتابی از روایتهای بازماندگان آن حادثهْ زمان صرف کرده است. آنها که عزیزانشان را از دست دادند و آنها که مجبور شدند خانههای خود را رها کنند و آواره شوند. آنها که صدمههای جسمی دیدند و آنهایی که بارها جنگ و آوارگی را پیش از این حادثه تجربه کرده بودند، امّا در برابر وقوع این حادثهی ناشناخته، از زمان جنگ هم ناتوانتر مینمودند.
نتیجهی جمعآوری این روایتها از شاهدان عینی واقعه، کتابی به نام صداهایی از چرنوبیل شد. مجموعهای از مونولوگهای بازماندگان در سه فصل؛ «سرزمین مردگان»، «تاج گل آفرینش» و «ستایش اندوه». فصلهای کتاب به بخشهای کوچکتری تقسیم شده و در هر فصل، راویِ مونولوگْ فردی متفاوت است. وسعت طیف راویان و هنر مصاحبهگری و نویسندگی آلکسیویچ موجب بهوجودآمدن کتابی شده که قلب و روح آدمی را مورد هدف قرار میدهد.
روایتها سرشارند از اندوه و ترس، ناباوری و تلخی. زندگیِ بعد از چرنوبیل، زندگیِ قبل از آن نیست. انسان در برابر واقعهای قرار گرفته که از آن هیچ نمیداند. نه مثل جنگ است و نه قحطی. «دشمن» وجود دارد و جان و سلامتی و خانههای آنها را میگیرد، امّا به چشم دیده نمیشود. این دشمنِ نادیدنی سبب میشود روایتهای شاهدینْ جعبهی سیاهی باشد باقیمانده از آن چه برخی «جنگ جهانی سوم» مینامند؛ جنگ انسان علیه خودش. اینجا امّا، تنها آدمها نیستند که صدمه میبینند. خطای انسان این بار به همهچیز صدمه زده؛ درختها برای سمزدایی باید قطع شوند، حیوانات همه از بین میروند. این واقعهی عجیب و نامأنوس گاه حامل روایتهای عجیبی نیز هست. آدمهایی که حاضر نیستند خانه و شهر و یا روستای خود را رها کنند، چون دشمن و یا بمب و تفنگی به چشم نمیبینند. بازماندههای چرنوبیل در بعضی مونولوگها با جهنّم شخصیِ خود شوخی میکنند:
«آیا سیبهای چرنوبیلی خوردنیاند؟ …بله، البته، امّا خردههایش را حتماً باید داخل زمین دفن کرد!»
«هفت ضرب در هفت، میشود چند؟ …این که کاری ندارد، هر چرنوبیلی میتواند با کمک انگشتهایش این را برایت حساب کند!» (آلکسیویچ۱۳۹۶ : ۷۷)
همین رویکردها و برخوردهای متفاوت انسانها با فاجعه کتاب را خواندنی میکند. همچنین شبکهی HBO در سال ۲۰۱۹ با الهام از روایتهای این کتاب، مینیسریالی به نام «چرنوبیل» را ساخته است، تا در کنار کتاب واضحتر بگوید که شاید این جعبهی سیاهِ بازمانده از آن روزهای سیاهتر، ما را به درک صحیحتری برساند از آنچه انسانْ خود میتواند بر سر دنیای خود آورد.
سوتلانا آلکساندرونا الکسیویچ، نیایش چرنوبیل، چاپ ششم، مترجم الهام کامرانی، نشر چشمه
دیدگاه ها
در حال حاضر دیدگاهی برای این مقاله ثبت نشده است.