کتاب روزینیا قایق من
کتاب روزینیا قایق من
1 عدد
ماجرا همیشه به همین شکل به پایان میرسید زه اوروکو لبخند میزد، چون از فکرش میگذشت که زندگی خیلی زیباست.
به این دلیل پارو چنان صدای ملایمی کرد که صدای آب رودخانه تقریباً به موسیقی بدل شد و قایق مثل این که بال در آورده باشد به نرمی روی آب لغزید. خورشید ملایم و بی رمق در پس ابرها پنهان میشد، اندک اندک پایین می رفت و بعد از ظهر را به دنبال خود میکشید بر ساحل سپید، در کناره رود، پرنده ای سکوت بی پایان را نظاره میکرد گاهی به راه می افتاد سپس روی پاهای بلندش چرخی میزد و سر جایش بر میگشت. او که در روی زمین ترسیده و وارفته بود وقتی به پرواز در می آمد در ظرافت نظیر نداشت.