کتاب بیابان تاتارها
کتاب بیابان تاتارها
در باز شد و دروگو به یک چشم بر همزدن بوی دیرین و آشنای خانه را باز شناخت، مثل سالهای کودکی، آنگاه که از تعطیلات تابستانی بازمیگشت. بوی آشنای دلچسبی بود، اما بعد از گذشت این سالها میشد تشخیص داد که چیز حقیری نیز با آن در آمیخته است. آری، این بو خاطرهی سالهای دور و شیرینیِ بعضی یکشنبهها و شامهای دلپذیر و کودکیِ از دست رفته را در دلش بیدار میکرد، اما از پنجرههای بسته و تکالیف مدرسه و شستوشوی صبحگاهی و بیماریها و بگومگوها و موشها نیز با او سخنها داشت.
جووانا، این زن خوشرو و مهربان، در را به رویش باز کرد و فریاد زد: «وای، آقای جووانی!»
و بلافاصله مادرش سر رسید. شکر خدا هیچ عوض نشده بود.
صفحه ۱۴۶
مروری بر کتاب بیابان تاتارها نوشته دینو بوتزاتى را در وبلاگ آوانگارد بخوانید.