کتاب سالاریها
کتاب سالاریها
1 عدد
سالار قد بلندی داشت. کلة کوچکی روی شانههای پهن و سینه گشوده و شکم بزرگ و آویزان او لقلق میخورد. دو حلقة کبود زیر چشم او نمایان بود و سبیلی کلفت و سر تیز به قیافهاش هیبت میبخشید. دکمههای شیر و خورشید سرداریش را تا زیر شکم انداخته بود. با وجود این حاشیهای از پیراهن سفیدش در فاصله کمر شلوار و جلیقه و در حوالی ناف در نتیجة گندگی شکمش دیده میشد. از همین جهت هر وقت از روی صندلی بلند میشد، شلوارش را بالا میکشید و سرداریش را پایین.
در اطاق کلاه ماهوتیاش را برداشته با آن صورتش را باد میزد. با دست چپ عرق سرد پیشانی و زغره را خشک کرد و بعد با صدای گرفتهای دستور داد: «حکم میکنم که تا فردا صبح قبل از طلوع آفتاب پانزدهدار در میدان جلو دارالحکومه برپا شود و پانزده مجرم به چوبها بسته شوند. هنوز دو رکعت نماز صبح را نخوانده، باید کار انجام یابد.»
صفحه ۷۹