کتاب مسیح باز مصلوب

نویسنده: نیکوس کازانتزاکیس

شب هنگام، مانولیوس و سه حواری منتخب گردش کنان به طرف دریاچه «وویدوماتا» واقع در نزدیکی ده رفتند تا با هم صحبت بکنند. ایشان در پی یافتن گوشه خلوت و سکوت طبیعت بودند تا بتوانند بآرامی چند کلمه‌ای با هم درد دل کنند. هر کدام حس می‌کردند که دلشان به طرز شیرین و مطبوعی گرفته است و چنان‌که گویی از مراسم عشای ربانی برگشته باشند لرزش خفیفی در اعماق وجودشان دویده بود.

آن باران ریز و مداوم بند آمده بود. درخت‌ها و سنگ‌ها برق می‌زدند. عطر خاک مرطوب از صحرا برمی‌خاست. فاخته‌ای شادان، آواز برداشته بود و قهقهه میزد. خورشید از آن حدت و حرارت افتاده بود و همچون دست نوازشی گرم و محبت آمیز بر زمین کشیده میشد. همه چیز نرمی و عطوفت بود. قطره‌های باران هنوز بر برگ‌ها می‌لرزید. دنیا در آن نمناکی پس از باران در آن واحد هم می‌خندید و هم می‌گریست.

صفحه ۴۳

متاسفانه این کتاب موجود نیست

کتاب مسیح باز مصلوب

متاسفانه این کتاب موجود نیست

دیدگاه‌ها

در حال حاضر دیدگاهی برای این کتاب ثبت نشده است.

مطالب پیشنهادی

شعرداستان‌های آقای معلم

مروری بر کتاب دوباره از همان خیابان‌ها نوشته‌ی بیژن نجدی

بزرگ شدن آن‌قدرها هم بد نیست

مروری بر کتاب کودک دوست ندارم بزرگ شوم! نوشته‌ی دیو پتی

زیبا صدایم کن

معرفی کوتاه کتاب کودک زیبا صدایم کن نوشته‌ی فرهاد حسن زاده

کتاب های پیشنهادی