کتاب رولت قفقازی
کتاب رولت قفقازی
پرده نخست
کوپه دونفره با جای خواب.
پردههای پنجره کشیده شدهاند و واگن نیمهتاریک است. قطار بسرعت در حرکت است. صدای چرخهای قطار ملایم و منظم بهگوش میرسد.
آنا روی یکی از تختها گلوله شده و به خواب عمیقی فرو رفته است. روی میز داخل کوپه یک بطری نیمهخالی، یک لیوان چای سرد و بشقاب مزه قرار دارد.
کسی از بیرون میکوشد در را باز کند. بالاخره موفق میشود. ماریا با احتیاط پا به درون کوپه میگذارد. لباس سادهاش توجهی برنمیانگیزد. هیچ وسیلهای همراه ندارد؛ به قول معروف: زنی با دستان خالی. با احتیاط در را پشت سر خود میبندد. از زیر کمرِ دامن گشادش، شیئی را در میآورد و آن را پشت شوفاژ کوپه پنهان میکند. روی تخت خالی مینشیند و هنگامی که میبیند آنا متوجه حضور او نیست، دست زیر بالش او میبرد و چیزی از آنجا بیرون میکشد. یافتهاش را بسرعت زیر تشک خود پنهان میکند. مدتی طول میکشد تا خونسردیاش را به دست آورد. سپس دراز میکشد: پشت به همسفر خود، در حالی که پتو را روی خود کشیده و مدتی غلت میزند، خیلی زود با صدای چرخ قطار آرام میگیرد.