کتاب داستان های کوتاه ادگار آلن پو
کتاب داستان های کوتاه ادگار آلن پو
مرگ سرخ مدتها بود که در آن سرزمین میتاخت. هیچ بلایی هرگز بدان حد مهلک و یا سهمگین نبود. نماد و مُهرِ آن خون بود، خون گلگون و دهشتبار. نخست دردهای نفسگیر و سرگیجهای ناگهانی، سپس خونریزی گسترده از تمام منافذ بدن، و بعد، تباهي، لکههای خونرنگ روی بدن، بهخصوص بر چهرهی قربانی، مانع از آن میشد که اطرافیان به یاری او بشتابند و به همدردیاش برآیند. در کل، حملهی بیماری، پیشرفت آن و خاتمهی زندگی نیم ساعت بیشتر به طول میانجامید.
اما شاهزاده پر و سپر و خوشکام، بیپروا و زیرک بود. نیمی از مردمان قلمروش فنا شده بودند که او هزار نفر از یاران قبراق و زندهدل خود را از میان نجیبزادگان و زیبارویان دربارش گرد آورد و به همراه آنها به انزوای ژرفِ یکی از دژهای خود پناه برد. این دژ، بنایی وسیع و باشکوه بود، و مخلوق ذوق نامتعارف و در عین حال همایونیِ خود شاهزاده. گرداگرد آن را بازویی رفیع و سترگ فرا گرفته بود. آن بارو دروازههایی اهنين داشت. درباریان پس از ورود، کورهها و پتکهای گران آوردند و چفت دروازهها را مهر و موم کردند. بنا شد برای ممانعت از انگیزههای ناگهانی ناشی از یأس یا شوریدگی، هرگز رخصت ورود و خروج داده نشود. آذوقهی فراوان برای دژ مهیّا شده بود. با چنین تدار کی ملازمان از
صفحه ۹۱