کتاب بوف کور
کتاب بوف کور
سایهی آنها هم مثل ده سال قبل بود، مثل وقتی که بچـه بـودم؛ حس کردم که زندگی مـن هـمـه اش مثـل یک سایه ی سرگردان، سایه های لرزان روی دیوار حمام، بیمعنی و بیمقصد گذشـته اسـت؛ ولی دیگران، سنگین، محکم و گردن کلفت بودند. لابد سایهی آنها به دیوار عرق کردهی حمام پررنگتر و بزرگتر میافتاد و تا مدتی اثر خودش را باقی میگذاشت، در صورتی که سایهی من خیلی زود پاک میشد. سر بینه که لباسم را پوشیدم، حرکات قیافه و افكارم دوبـاره عوض شد؛ مثل این که در محیط و دنیای جدیدی داخل شده بودم.
صفحه ۹۸
مروری بر کتاب بوف کور اثر صادق هدایت