کتاب ریش آبی
کتاب ریش آبی
1 عدد
روز شنبه، ساتورنین به دوستش کورین تلفن کرد تا او را به خانة جدیدش دعوت کند:
- مطمئنی که میتوانم به دیدنت بیام؟
- هیچ مشکلی نیست. میترسی؟
بعد از ظهر همان شنبه، سر و کلة کورین پیدا شد. ساتورنین وقتی که داشت همه جای خانه را نشان دوستش میداد، جلو در یک اتاق ایستاد و مکث کرد. کورین پرسید:
- تاریکخونه همین جاست؟
- آره.
- به نظرت چه چیزی را در این اتاق مخفی میکند؟
- واقعاً باید جواب بدهم؟ حتماً تو هم مثل من حدس میزنی که داخل این اتاق چی هست.
- وحشتناک است. چطور میتوانی با همچین آدم روانی و بیماری یکجا زندگی کنی؟
- این آدم از ترس و هراس دیگران و بهخصوص زنها تغذیه میکند. میخواهم به او نشان بدهم که نمیتواند من را تحتتأثیر قرار دهد.
صفحه ۵۳