کتاب در شب داعش (بازگشته از دوزخ سوریه)
کتاب در شب داعش (بازگشته از دوزخ سوریه)
1 عدد
عزیمت
به سوی ناشناختهها پرواز میکنیم. بعد از یک توقف در کییف، حالا به فرودگاه استانبول نزدیک میشویم. از خودم میپرسم چه چیزی در انتظار ماست. چمدانها را تحویل میگیرم و به ادریس تلفن میکنم. «ما به ترکیه رسیدیم.»
«کنار درِ پروازهای ورودی منتظر بمان، یک نفر میآید دنبالت.»
چیزی نگذشته بود که مردی به سراغمان آمد و ما را به آپارتمانِ خانوادهای بلژیکی برد. حالا فکر میکنم آنها از حامیان داعش بودند که در پشت خط گماشته شدهاند و خدمات لجستیکی به داعش ارائه میدهند. چندان صحبتی بین ما و آدمهایی که در آن آپارتمان بودند رد و بدل نمیشود. به هیچ کس اعتماد ندارم.
شب که میشود، ما را به یک ایستگاه اتوبوس بینشهری میبرند و سوار اتوبوسی به مقصدِ شانلی اورفا میکنند. تمام شب در راهیم. در طول شب چند بار تلفنی با ادریس صحبت میکنم که دائم سعی میکند مرا تشویق کند و به من اطمینان خاطر بدهد.
صفحه ۶۷