کتاب ارباب حلقه ها (بازگشت شاه) (فرمانروای حلقه ها ۳)
کتاب ارباب حلقه ها (بازگشت شاه) (فرمانروای حلقه ها ۳)
بسیج روهان
اکنون تمام راهها به هم میپیوست و برای مواجهه با جنگی که از راه میرسید، و نیز هجوم سایه، به سوی شرق میرفت. و درست در لحظهای که پیپین در آستانة دروازه بزرگ شهر ایستاده بود و امیردول آمروت را مینگریست که با پرچمها و بیرقها سوار بر اسب وارد شهر میشد، پادشاه روهان از تپهها به پایین سرازیر میشد.
روز داشت سپری میشد. آخرین تیغهای خورشید سایههای دراز و تیزی از سواران بر زمین انداخته بود که پیشاپیش آنان حرکت میکرد. تاریکی از هماکنون در زیر بیشة پرنجوای درختان صنوبر خزیده و اضلاع پرشیب كوهها را پوشانده بود. شاه اینک در پایان روز آهسته اسب میراند. جاده اکنون یالِ لخت و عظیم صخره را دور زد و در تاریکی درختان که آهسته نجوا میکردند، سرازیر شد. با صفی پیچان و طولانی پایینتر و پایینتر رفتند. سرانجام با رسیدن به انتهای درة تنگ، دریافتند که شامگاه در زمینهای پستتر حکمفرما شده است. آفتاب رفته بود. روشنایی شفق هنوز روی آبشارها درنگ میکرد.
صفحه ۱۰۵