کتاب سفرهایم با خاله جان
کتاب سفرهایم با خاله جان
خاله جان آگوستا را برای اولین بار بعد از نیم قرن و اندی سال در مراسم تشییع جنازه مادرم دیدم. مادرم وقتی مرد داشت پا در هشتاد و ششر سالگی می گذشت و خاله جانم ده ـ دوازده سالی از او جوانتر بود. در سال پیش، با حقوق مکفی و پاداش بازنشستگی اجباری، از خدمت د. بانک کناره گرفته بودم. بانک وست مینستر کار را از ما تحویل گرفته بو: و شبعه مرا زائد تشخیص داده بودند. همه مرا خوش شانس می دانستند. اما خودم مانده بودم چطور اوقاتم را پر کنم. هیچ وقت ازدواج نکرده بوده و زندگیم همیشه در آرامش گذشته بود و سوای دلبستگی به گلهای کوکب، سرگرمی دیگری نداشتم. به این دلیل مراسم تشییع جنازه مادره به طرز مطبوعی مرا به هیجان آورد.