کتاب اعمال انسانی
کتاب اعمال انسانی
صدای آواز جیرجیرکها میآمد. پرندههای پنهان شروع کردند به خواندن آوازهای صبحگاهیشان. بوران و باد برگهای درختان تاریک را میخراشید. خورشید بیرمق در دوردست افق لرزان بود و با حرکتی سریع و باشکوه خودش را به وسط آسمان میرساند. اجساد ما، که روی هم انباشته شدهاند، در پشت بیشه با نور خورشید شروع کردند به نرم شدن و بعد از آن گندیدن. ابری از خرمگس و پشههای یکروزه روی لختههای خون خشکشده و سیاه فرود آمدند، پاهای جلوییشان را به هم میمالیدند، پرسه میزدند اطراف جسدها، به پرواز درمیآمدند و دوباره نشستند. به لبههای جسمم فشار آوردم، میخواستم ببینم آیا جسد تو نیز جایی در لابلای برج جسدها بود یا نه، آیا تو نیز یکی از روحهایی بودی که شب قبل سراغم میآمدند و دلجویی زودگذری با من داشتند. اما نتوانستم، چسبیده بودم و نمیشد که از جسمم جدا شوم، ظاهرا نوعی قدرت مغناطیسی نیاز بود. قادر نبودم فراتر از چهره رنگ پریدهام نگاه کنم.
مروری بر کتاب اعمال انسانی نوشته هان کانگ را در آوانگارد بخوانید.