کتاب فکر نکن تنهایی
کتاب فکر نکن تنهایی
آیا مرد و زن نمیتوانند دوستان خوبی برای هم باشند؟
«آتش و باروت نمیتوانند با هم باشند...» اولینبار که این سخن موجز را شنیدم کودک بودم. آن صحنه را حالا هم بهخوبی به یاد دارم: در محلهای با فرهنگ متوسط در شهر آنکارا، زنهای همسایه جمع شده بودند و پشت سر این و آن حرف میزدند. نمیدانستم موضوع چه بود، اما مطمئن بودم که راجع به چیزهای ممنوعه و بد حرف میزدند. زیرا هر وقت دربارهی مسائل پنهانی حرف میزدند، تُن صدای مادرها، خالهها و مادربزرگها عوض میشد.
ضمناً برای اینکه بچهها از حرفهایشان سردرنیاورند، رمزآلود حرف میزدند و چپچپ نگاه میکردند.... نمیدانستند که در چنین مواقعی من بیشتر کنجکاو میشدم و با دقت بیشتری گوش میکردم.
صفحه ۲۴