نوستالژی پوشالی

مروری بر نمایشنامه‌ی باغ‌ وحش شیشه‌ای اثر تنسی ویلیامز

عاطفه درستکار

یکشنبه ۱۵ تیر ۱۳۹۹

(3 نفر) 5.0

باغ وحش شیشه ای

نمایشنامه باغ‌وحش شیشه‌ای The Glass Menagerie درامی جذاب است که شخصیت‌های آن با توهم زمان دست و پنجه نرم می‌کنند. یکی در گذشته گیر کرده است، یکی در حال حاضر و یکی در آرزوی آینده است. تنسی ویلیامز بیننده را با چندین شخصیت روبه‌رو می‌کند تا مضامینی مانند انکار، ارزش، کنترل، درماندگی و شفافیت را به چالش بکشد. باغ‌وحش شیشه‌ای اثری در یک پرده هفت صحنه است که در دسته‌ی نمایشنامه‌های کوتاه قرار می‌گیرد و به همین تناسب تعداد کاراکتر‌های آن نیز کم است. نمایش وحدت مکان دارد و تمامی صحنه‌ها در خانه‌ی وینگ‌فیلد اجرا می‌شود. عنوان اثر هم برگرفته از عروسک‌های شیشه‌ای لورا است. ژانر نمایشنامه رئال و تا حد زیادی اجتماعی است. 

موضوع آن را می‌توان نوع سپری کردن زندگی دانست که به دو شکل تقسیم می‌شود؛ یکی برای طبقه‌ی پایین دست و دیگری برای طبقه‌ی مرفه. این دو دستگی در طول داستان نمایش داده می‌شود به شکلی که  تفریحات و خلقیات این دو دسته از همدیگر متمایز است.

باغ‌وحش شیشه‌ای یک خانواده‌ی آشفته را در اواخر دهه‌ی ۱۹۳۰ از چندین زاویه‌ی مختلف به تصویر می‌کشد و اهمیت پایبندی به تعهدات خانوادگی، ضعف و شکنندگی انسان را در رویارویی با مشکلات نشان می‌دهد.

خانم‌ها و آقایون سلام؛ می‌خوام براتون چند چشمه شعبده‌بازی و نیرنگ نمایش بدم؛‌ ولی توجه داشته باشید که من درست برعکس شعبده‌بازی هستم که توی سیرک نمایش می‌ده؛ چون‌که اون مطالب دروغینو براتون به‌صورت یه حقیقت نمایش می‌ده؛ ولی من حقیقتو به‌صورت وهم و خیال در می‌آرم. بسیار خب؛‌ شروع می‌کنیم؛ من الان زمان رو به عقب برمی‌گردونم؛‌ به شرایط ۲۰ سال پیش، که امروزه یه‌کمی از مد افتاده به نظر می‌آد.[1]

نمایشنامه‌ی باغ‌وحش شیشه‌ای همان‌طور که در بالا دیده می‌شود، نمایشی از خاطرات راوی آن، تام، است. علاقه‌ی اصلی تام، شعر و شاعری است؛‌ اما برای حمایت مالی از آماندا (مادرش) و لورا (خواهرش) مجبور به کار در کارگاه کفاشی است. پدرشان سال‌ها پیش، بی‌خبر ترکشان کرده و به‌جز یک کارت‌پستال، چیز دیگری برایشان نفرستاده است. آماندا مدام برای فرزندانش داستان جوانی ایده‌آلش را تعریف می‌کند که مردان جوان زیادی خواهانش بوده‌اند. لورا یک پایش از پای دیگرش کوتاه‌تر است؛ اعتمادبه‌نفسش را از دست‌داده و تمام دل‌خوشی او در زندگی، عروسک‌هایی شیشه‌ای است که مدام آن‌ها را تمیز می‌کند و با آن‌ها حرف می‌زند. معلولیت لورا بزرگ‌ترین ترس آماندا است؛ ترس از اینکه لورا تا آخر عمرش تنها باشد و هیچ خواستگاری نداشته باشد. همین مسئله داستان نمایشنامه را به‌پیش می‌برد؛‌ آماندا از تام می‌خواهد که یکی از همکارانش را برای شام به خانه دعوت کند تا باهم آشنا شوند. تام در این میان برای فرار از مشکلات و زندگی‌ای که اصلاً مطابق با میلش نیست، به سینما و ادبیات و می‌خواری پناه برده است.

نمایشنامه باغ وحش شیشه ای

باغ‌وحش شیشه‌ای The Glass Menagerieصحنه‌ای از یک خاطره است. المان‌های ناواقعگرای زیادی در جای‌جای آن دیده می‌شود. خاطرات بار شاعرانه‌ای را به دوش می‌کشند. آن‌ها برخی اتفاقات را حذف و برخی دیگر را پررنگ‌ می‌کنند. واقعیت، تلخی زیادی دارد. دشواری پذیرش واقعیت، بزرگ‌ترین درون‌مایه‌ای است که در نمایشنامه با آن مواجه می‌شویم. تحریف دائمی آماندا هنگام تعریف از جوانی‌اش و قصه‌بافی درباره‌ی دل‌داده‌هایی دروغین و هم‌چنین روی آوردن تام به سینما، ادبیات و الکل؛ هردو مثال‌هایی از این عدم توانایی پذیرش واقعیت هستند؛‌ اما در رأس آن‌ها حیوانات شیشه‌ای باغ‌وحش لورا قرار می‌گیرند؛ حیواناتی که همانند درون لورا کاملاً شکننده و حساس و خیالی‌اند.

در اوایل صحنه‌ی چهارم، تام عصاره‌ای از حس اصلی‌ خود را به وضعیتی که در آن گیر کرده ارائه می‌دهد:‌

تام (به لورا)  مهم‌ترین کار اون شعبده‌باز، حقه‌بازی تابوت بود. اونو توی تابوت گذاشتیم و میخکوب کردیم؛ اما بدون اینکه یه میخ لق بشه از تابوت اومد بیرون. می‌بینی چه حقه‌ی جالبیه؟ این حقه به درد من می‌خوره که از این وضعیت لعنتی نجاتم بده.

لورا  تام! هیس!

تام  چرا هیس‌هیس می‌کنی؟

لورا  مادرو بیدار می‌کنی.

تام  جانمی! پس می‌تونم انتقام اون همه «بلندشو جگرگوشه‌ام، مثل خورشید بدرخش» گفتناشو بگیرم. (خودش را روی تختخواب پرت می‌کند.) می‌دونی، لورا؟ این‌قدر هم هوش نمی‌خواد که آدم بتونه خودشو توی تابوت میخکوب کنه. ولی کی تا حالا تونسته بدون اینکه یه میخ لق بشه، خودشو از اون تو نجات بده؟ (نور روی عکس پدر کمی روشن می‌شود و پس صحنه تاریک می‌شود.)

صحنه روشن می‌شود و ناقوس کلیسا ساعت شش صبح را اعلام می‌کند و بعد صدای ساعت شماطه‌ای اتاق آماندا شنیده می‌شود او با صدای بلند می‌گوید:

آماندا  بلند شو جگرگوشه‌ام، مثل خورشید بدرخش. لورا، برو به برادرت بگو از خواب بیدار شه.

تام  من بیدار می‌شم، ولی نمی‌درخشم.

آماندا  لورا، به برادرت بگو قهوه‌اش حاضره.

لورا  (به طرف تام می‌رود.) ساعت نزدیک هفته، مادرو عصبانی نکن. تام، امروز با مادر حرف بزن باهاش آشتی کن.[۲]

نمایشنامه باغ وحش شیشه ای

تام زندگی‌اش را مثل همان اسیرشدن در تابوت می‌بیند و گمان می‌کند که فرار از این وضعیت، مایه‌ی آرامشش خواهد شد. ایده‌ی فرار از اوایل نمایشنامه ذهن تام را به خود مشغول کرده است. این ایده را پدرش در سرش انداخت؛ کسی که سال‌ها پیش از مسئولیت‌های خانوادگی‌اش فرار کرده و حالا تام گمان می‌کند که پدرش در آرامش زندگی می‌کند. نمایشنامه سرشار از نماد است؛ مثلاً پله‌های فرار‌ خانه‌ در صحنه دیده می‌شوند و این نمادی از دل‌مشغولی تام است.

تنسی ویلیامز با باغ‌وحش شیشه‌ای شهرت یافت. قدرت ویلیامز در آفرینش شخصیت‌هایش است. شخصیت‌هایی که در وضعیت بحرانی و دشواری گرفتارند و تلاش دارند که یا گذشته‌ی خود را جبران کنند یا آینده‌ی بهتری از دل وضعیت مبتذل و مادی کنونی خود بسازند. ما تام را در حال تعریف کردن خاطراتش‌ می‌بینیم؛ این نشانه‌ای از عدم توانایی تام در جدا شدن از خاطراتش است؛ به همین دلیل است که اکنون مقابل چشم مخاطبان در حال بازتولید خاطراتی است که سال‌ها تسخیرش کرده‌اند. بنابراین باغ‌وحش شیشه‌ای هم در شکل و هم در محتوا‌ متأثر از خاطرات است و به‌نوعی قدرت مسلم خاطرات را نشان می‌دهد. تنسی ویلیامز در اولین دوره‌ی اجرای این نمایشنامه (سال ۱۹۴۵) در یادداشت نمایش نوشت « نوستالژی؛ اولین شرط این نمایش است»؛ تمام کاراکترهای موجود در نمایشنامه توسط نوستالژی‌هایشان تسخیرشده‌اند و نوستالژی تنها نیرویی است که آن‌ها را کنترل می‌کند تا زمانی بتوانند واقعیت را بپذیرند و با حال حاضرشان ارتباط برقرار کنند.

تنسی ویلیامز

روابط بین شخصیت‌ها به خوبی نمایش داده شده است. نمادها، حالات ذهنی، حالات روحی، فاجعه ظریفی که از ظالمانه‌ترین نمونه‌های جهان است و حتی ناکامی که در پشت یک داستان موفق از مفهوم بقا نهفته است؛ همه بسیار نزدیک به واقعیت است.

یکی از موضوعات بحث‌برانگیز کاراکتر اصلی نمایش است. به نظر من از جهتی می‌توان لورا را شخصیت اصلی دانست و از جهتی دیگر تام را. لورا نقش پررنگی در داستان دارد و باعث آمدن جیم به خانه‌شان می‌شود. حتی عنوان اثر هم برگرفته از عروسک‌های اوست و همین امر را که کاراکتر اصلی، لورا است تا حدی تایید می‌کند. لورا زندگی‌اش وابسته به حیوانات بلورینی است که هر روز آن‌ها را تمیز می‌کند با وجود اینکه می‌داند هر لحظه ممکن است که آن‌ها را از دست بدهد. به نوعی انگار زندگی لورا در آن حیوانات بلورین خلاصه شده است. ورود جیم این قفس را می‌شکند و از همین جهت او هم با وجود آنکه حضور کوتاهی دارد اما نقش جهت‌دهنده‌ای را ایفا می‌کند. جیم به لورا می‌فهماند که عیب ظاهری او چیزی از ارزش وجودی‌اش کم نمی‌کند مثل اینکه شکسته شدن عروسک‌ها زندگی لورا را نابود نمی‌کند.

خانه‌ی وینگ‌فیلد‌ها غرق در ظلمت و نا‌امیدی است. هر کاراکتر ماتم‌زده است و نگرانی‌های خودش را دارد. جیم مثل نور امیدی است که وارد این تاریکی می‌شود و معنا را به زندگی‌ خانواده‌ی وینگ‌فیلد برمی‌گرداند. جیم همان چیزی است که آن خانواده کم داشت؛ امید. «جیم: آدم ممکنه توی زندگی شکست بخوره اما یاس و ناامیدی چیز دیگه‌ایه، من توی زندگی شکست خوردم اما هیچ‌وقت مأیوس نشدم.»[۳]

تام هم می‌تواند کاراکتر اصلی باشد چرا که راوی داستان است و پیرنگ نمایش افکار و اعمال او را برجسته می‌کند. تام به دنبال ترقی است که با کارگری این امیدش بی‌جواب مانده است. تام از زندگی خسته شده و در پی شور و شوق می‌دود و برای همین هم اکثر اوقاتش را در سینما می‌گذراند:« مردم به جای اینکه خودشون بجنبن و حرکتی بکنن، می‌رن عکس‌های متحرک تماشا می‌کنن.»[۴] این جمله اساس فکری تام را نشان می‌دهد و واقعاً بسیاری از انسان‌ها فقط تماشاگر هستند و این تماشا مسبب خوشی نیست، بلکه غم‌انگیز است.

مادر خانواده هم  مادرانه نگران زندگی فرزندانش است و ترس‌های زیادی دارد که در آخر هم ترس او به واقعیت می‌پیوندد و تام عکس خواست مادرش عمل می‌کند.

پدر خانواده فقط در قاب روی دیوار حضور دارد اما اسمش در طول نمایش زیاد برده می‌شود. پدر نقش پررنگی در خاطرات مادر و تصمیمات تام ایفا می‌کند و انگار کاراکتری است که حضور دارد اما صامت است، با اینکه اسمش در فهرست کاراکترهای نمایش نیامده است.

عده‌ای معتقدند ویلیامز برای نگارش این اثر از زندگی خودش الهام گرفته و می‌گویند پدرش هم مانند پدر خانواده‌ی وینگ‌فیلد فروشنده بود و دائم به نواحی مختلف سفر می‌کرده است و خواهری داشته که به بیماری اسکیزوفرنی دچار بود و او را مؤثر در شکل‌گیری کاراکتر لورا می‌دانند.

از این نمایشنامه سه فیلم خارجی و یک فیلم ایرانی ساخته شده است. اینجا بدون من فیلمی‌ به کارگردانی بهرام توکلی است که سال ۱۳۸۹ تولید و در تابستان ۱۳۹۰ اکران شد. فیلم‌نامه‌ی آن اقتباسی از همین نمایشنامه است.

نوستالژی، تنها نیرویی است که گذشته‌ را زنده نگه می‌دارد. انسان به خیال خاطره‌ای تلخ و شیرین، زمان حال را فدای گذشته‌ای خیالی می‌کند. دست به دامان چیزهایی می‌شود که برایش هیچ سودی ندارند؛ تنها فایده‌اش، نوشیدن جرعه‌ای از خیال مسحورکننده‌ی گذشته است. جرعه‌ای که آدم را مسخ کرده و تا مرز خودویرانگری به پیش می‌برد.


[1]- (ویلیامز 1384:8)

[۲]- (ویلیامز 1384:35)

[۳]- همان: ۷۲

[۴]- همان:  ۵۸

دیدگاه ها

کاربر مهمان ۱۴۰۱/۰۴/۲۷

این مقاله به من برای درک بهتر کاراکتر لورا خیلی کمک کرد.سپاس

کاربر مهمان ۱۴۰۲/۰۸/۱۳

میشه راجب به کاراکتر لورا تحلیل کوتاهی بدید ؟

پرسش های متداول

سال 1944 .

انتشارات قطره .

فیلم سینمایی "این جا بدون من " به کارگردانی بهرام توکلی .

مطالب پیشنهادی

کجا برم؟ آخه من جام کجاست؟

کجا برم؟ آخه من جام کجاست؟

مروری بر نمایشنامه‌ی گوریل پشمالو

اشاره کن، دوباره دیوانه می‌شوم

اشاره کن، دوباره دیوانه می‌شوم

مروری بر نمایشنامه‌ی «آرامسایشگاه» نوشته‌ی «بهمن فرسی»

یک دهه از زندگی ما، دهه‌ی 60

یک دهه از زندگی ما، دهه‌ی 60

مروری بر نمایشنامه‌ی هتلی‌ها نوشته‌ی ساناز بیان

کتاب های پیشنهادی