کتاب همه پسران من
کتاب همه پسران من
مادر: (بالای سرش را فشار میدهد.) برام به آسپرین میآری ؟
کریس: حتماً؛ شما هم بیا دیگه این بحث رو تموم کنیم، هان، ماما؟ فکر کردم بد نیست چهار تاییمون دو سه شب بریم بیرون شام بخوریم، تو ساحل تن و بدنی تکون بدیم.
مادر: خوبه. (به کلر) همین امشب میتونیم این کار رو بکنيم.
کلر: از نظر من که حرف نداره!
کریس: بعله، بگذار یهکم تفریح کنیم. (به مادر) کار شما با این آسپرین شروع میشه. (با روحیهای بشاش بالا میرود و داخل خانه میشود. لبخند مادر محو میشود.)
مادر: (با لحنی مشکوک) اون واسه چی آنی رو دعوت کرده اینجا؟
کلر: حالا توچرا ناراحتی؟
مادر: اون سه سال و نیم بود نیویورک بود، چی شد یهدفعه ؟
کلر: خب. شاید-شاید خواسته فقط سری بزنه، دیداری تازه کنه.
مادر: هیچکس هفتصد مایل راه رونمیآد «فقط دیداری تازه کند.»
صفحه 36