کتاب دختر ایرانی روی مرز
کتاب دختر ایرانی روی مرز
1 عدد
زمستان است کوچه ای باریک و گل آلود محدود به دیوارهای خشتی زیر آسمان ساکن صاف دیده میشود. زمین شیار خورده از چرخ گاریها و آبله رو از سم ضربه خرها و قاطرها زیر لایه نازکی از یخ پوشیده شده و زیر پا قرچ قرچ میکند. کپه های کثیف ،برف اینجا و آنجا پای دیوارها به جا مانده ته کوچه دری است که پردۀ نیلی وصله داری جلوی آن آویخته و درست شبیه تک خالی از رنگ بر زمینه کتانی اخرایی است. از پشت این پرده، صدای تپ تپی منظم یکنواخت و خفه مثل صدای پتکی در دوردست شنیده میشود و در پی آن صدای ناله مانند چرخی میآید. این اولین خاطره من است؛ باید دو یا سه ساله بوده باشم و کنجکاو می ایستم و با نگرانی گوشه پرده را کنار میزنم؛ بویی تندوتیز در کوچه موج بر می دارد. آن تو اتاقی کوچک و تاریک است که ابری از غبار زردرنگ پرش کرده در وسط سنگی دایره شکل و بزرگ گردِ دیرکی می چرخد. اسبی بزرگ و فرتوت با پاهایی دوکی شکل ، نوار پیچ آن را میکشاند.