کتاب شیر و خورشید
کتاب شیر و خورشید
3 عدد
بهخاطر عادت که آرامشان میکرد و تسلیشان میداد، بیشتر آنها تقریبا نمیدانستند که گرسنه هستند. غیر از سه استکان چای، یک تکه نان ترکی و تکهای قند چیزی نمیخوردند. وقتی سر میزشان بودم، هرگز بدون گفتن «بفرمایید، قابل ندارد» شروع نمیکردند. خوراکی ناچیز که متبرکش میدانستند. اگر میپذیرفتم، از غذای روزانهشان بود که میخوردم. از خودم میپرسیدم، چه نظمی این شکمهای خالی را وامیدارد که چنین عادی، اندک چیزی را که دارند، هدیه کنند. نظمی شریف و در همه حال، گشادهدست و مغرور، با این خصوصیات، گرسنگان ایشان بسیار مهربانتر از ما بودند.
صفحه 46