کتاب روی پاهای خودم
کتاب روی پاهای خودم
روی پاهای خودم
بلند شدم، اما به محض اینکه قامتم را راست کردم، لرزش شدیدی درون زانوها و حتی درون مچها و کف پاهای مصنوعیام را احساس کردم. نه تنها درد خیلی زیادی داشتم؛ بلکه زیر ریسمانها و و صلههای پاهای جدیدم سفت و سخت بودن زیادی را احساس میکردم و محدودیت حرکت داشتم. حتی نمیتوانستم بهراحتی زانوهایم را خم کنم. گویی تمام عصبهای پاهایم یکصدا فریاد میزدند؛ «دست نگهدار! بس است دیگر!» آنقدر تحتفشار بودم که دوباره بیاختیار به گریه افتادم. بعد از گذشت چند ثانیه دوباره روی ویلچرم نشستم.
کوین به من چند دقیقه فرصت داد تا روبهراه بشوم. سپس گفت: خب دوباره امتحان میکنیم. بهآرامی من را بلند کرد و به طرف نردهها برد. دستانم را روی نردهها گذاشتم و فقط سعی کردم که بتوانم راست بایستم. کوین گفت: «ببین میتوانی قدمی برداری؟»
سرم را بلند کردم و گفتم: «اوه خدای من خیلی دردناک است».
صفحه ۱۴۳