کتاب خانواده تهی
کتاب خانواده تهی
1 عدد
یک منهای یک
ماه پایین بر فراز تگزاس معلق است. ماه مادرم است. امشب قرصش کامل است و از هر چراغ نئونی درخشانتر؛ در زرد کهربایی پهناورش چین خوردگیهای قرمزی هست. شاید ماه فصل درو باشد، ماه کومانچه. چنین ماه پایین و درخشانی هرگز ندیده بودم. امشب شش سالی میشود مادرم مرده و از اینجا تا ایرلند شش ساعت راه است و تو خوابیدهای. دارم قدم میزنم.
کس دیگری قدم نمیزند. گذشتن از گووادالوپه. سخت اسـت ؛ ماشينها سریع میآیند . توی فروشگاه زنجیرهای مواد غذایی به همه خوشامد میگویند ، دختر پشت صندوق میپرسد مایلم به کلوپ فروشگاه ملحق شوم.
صفحه ۱۳