کتاب شهر یک نفره: استانبول را گوش می کنم با چشمان بسته
کتاب شهر یک نفره: استانبول را گوش می کنم با چشمان بسته
استانبول، پایتخت شعر خاورمیانهست. شعری که بغض خاموش بغداد و دمشق و بخاراست. استانبول، شهر مردان سیگاربه لب و تسبیح به دستیست با ابروهای به بالا تاب خورده و موهای اتوکشیده و براق که وقتی بارانیشان را روی شانههایشان میاندازند، در قهوهخانههای قدیمی کنار خیابان به خواب میروند و معشوقههای منتظرشان را فراموش میکنند، معشوقههایی که اکنون زنانی پیر با دستهای ترک خوردهاند و ژاکتهای ارغوانی، دامن بلند یشمی و پیراهنهای گلدار: زنانی که همیشه نامههایشان دیر به دستشان رسیده. شهر کودکانی که دنیایشان به اندازهی توپیست که در کوچههای کهنه لگد میخورد. شهری که هر پاییز آواز کوچههایش را هر رهگذری، با هر زبانی که بلد است، سر میدهد و هر زمستان میان مه و دودی که شهر را احاطه کرده، برفی محزون پیانو موسیقی آرام آسمان میشود. شهر بوی رازیانه؛ که شبها هیچ کس در راه بازگشت به خانه، چشمان بهت زدهی ماهیهای به قلاب گیرکرده را به یاد نمیآورد، ماهیهایی که از بوسیدن لب قلاب مرگ هرگز پا پس نکشیدهاند. شهری که حتا بارانهایش بوی ماهی میدهد و این اولین نشان دلتنگیهای دریاست. شهری که مرغان دریاییاش هنوز نمیدانند آسمان آبیتر است یا دریا. شهر کشتیهایی که دودکشهایشان از دلشورهی مسافرانی که نه در شهر آرام وقرار دارند و نه دور از آن، اندوه سنگینشان را به خاکستری آسمان زوزه میکشند. شهری که ترامواهایش فقط دلتنگی جابه جا میکنند. شهر زنانی سرخ پوش که هر شاعری جایی از سطرهایش را با آن رنگ میکند. شهر دخترانی زندانی که راز اسارتشان را وقتی دریا فاش میکند که حواس «گالاتا» از چشمان «برج دختر» پرت شده باشد. این جا کنستانتینو پلیس است، شهری که زن طلاق گرفتهی سه امپراتوریست و هر کسی که میخواهد دست کوچههایش را بگیرد، باید تاریخ را خوب بلد باشد، زیرا که تمام اشیای این شهر حافظه دارند، زیرا که زخمهای انسانهای کهنهی این شهر حافظه دارند، زیرا که میزها و صندلیها و پنجرههای چوبی این شهر همه چیز را به یاد دارند.
مقدمه سیامک تقی زاده