کتاب بیگانه | ترجمه کاوه میرعباسی
کتاب بیگانه | ترجمه کاوه میرعباسی
2 عدد
امروز توی دفتر سرم خیلی شلوغ بود. کارفرمایم محبتش گل کرد. پرسید آیا خسته نیستم و خواست سن مامان را بداند. گفتم «حدود شصت.» که یک وقت اشتباه نکرده باشم و نمیدانم چرا قیافهاش نشان داد خیالش آسوده شده و قضبه را خاتمه یافته دانست.
یک عالم بارنامه روی میزم تلنبار شده بود و بایست همهشان را بررسی میکردم. قبل از اینکه برای صرف ناهار بیرون بروم، دستهایم را شستم. ظهر از این لحظه خیلی لذت میبرم. غروب کمتر به دلم مینشیند چون حولهی گردانی که ازش استفاده میکنیم حسابی خیس است، تمام روز از آن استفاده کردهاند. یک روز این نکته را به کارفرمایم گفتم. جواب داد قبول دارد که اسباب تأسف است، اما به هرحال جزئی و بیاهمیت به حساب میآید. کمی دیر، نیم ساعت ازظهرگذشته، همراه امانوئل که در بخش ارسال کار میکند، بیرون آمدم. دفتر مشرف به دریاست و کمی معطل شدیم تا، زیر آفتاب سوزان بندر، محمولهها را تماشا کنیم.
صفحه ۲۶