کتاب پاتوق ها
کتاب پاتوق ها
1 عدد
فکر خرج کردن، خریدن چیزی قشنگ ولی غیر ضروری برای خودم، همیشه ذهنم را سخت درگیر میکند. آیا دلیلش این است که پدرم سکههایش را یکی یکی میشمرد، و وقتی میخواست اسکناسی دستم بدهد، چندبار روی هر کدام آنها دست میکشید که مبادا یکی دیگر به آن چسبیده باشد؟ آیا به خاطر پدری است که از غذا خوردن بیرون از خانه بدش میآمد؛ حتی یک فنجان چای در کافه سفارش نمیداد چون قیمتش با یک بستهی کامل چای کیسهای در سوپر مارکت یکی در میآمد؟ آیا پاییدنها و سخت گیریهای والدینم کاری کرده که همیشه پیراهن ارزان را انتخاب کنم، و کارت تبریک ارزانتر را، و غذای ارزانتر را، و پیش از نگاه به هر لباسی روی رخت آویز فروشگاهها، اول به برچسب قیمتش نگاه کنم، شبیه جوری که آدمها توی موزه، اول توضیح تابلو نقاشی را میخوانند و بعد سرشان را به سمت اثر بلند میکنند؟