کتاب خانه عروسک و اشباح
کتاب خانه عروسک و اشباح
پرده دوم
صحنه تغییری نکرده است. درخت عید نزدیک پیانو قرار دارد. تزیینات آن را باز کردهاند. شمعهای آن سوخته است. پالتو و کلاه نورا روی نیمکت است. نورا تنهاست و با اضطراب در اتاق قدم میزند. نزدیک نیمکت میآید و پالتوی خود را بر میدارد.
نورا ]پالتو را مجدداً روی نیمکت میگذارد[: یکی دارد میآید. ]میرود به سمت در سرسرا و گوش میدهد[ نه، کسی نیست. البته امروز کسی نمیآید، روز عید، فردا هم نمیآید. اما شاید ]در را باز میکند و به خارج نگاه میکند[ نه چیزی در جعبة نامهها نیست. کاملاً خالی است. ]به جلو میآید[ چه فکر پوچی! البته که فعلاً به این کار اصراری ندارد. محال است چنین کاری بکند. ممکن نیست. من سه تا بچة کوچک دارم.
] پرستار از درِ اتاق بچهها، درِ سمت چپ، داخل میشود و یک جعبة بزرگ مقوایی در دست دارد[
پرستار: عاقبت، جعبة لباس بالماسکه را پیدا کردم.
نورا: ممنونم، بگذار روی میز.
پرستار ]روی میز میگذارد[: اما خیال نمیکنم کاملاً مرتب باشد.
نورا: دلم میخواهد هزار تکهاش کنم.
پرستار: اوه! نه، درست کردنش خیلی آسان است. فقط کمی حوصله میخواهد.
نورا: بله، من میروم از خانم لیند خواهش کنم بیاید به من کمک کند.