کتاب خاطرات عشق از دست رفته
کتاب خاطرات عشق از دست رفته
1 عدد
در کودکی، با ترس از دست دادن مامان زندگی میکردم: کوچکترین تأخیرش مرا مشوش میکرد، چون بدون هیچ تردیدی، آن را به حادثهای وخیم تعبیر میکردم. هزاران بار بعد از آنکه میدیدم به خانه برنمیگردد، به جای درکِ موقعیت این زن عجول، پرمشغله، و پرجنب وجوش، که علاوهبر شغل معلمی عهدهدار مسئولیت یک خانواده نیز بود، مجسم میکردم که زیر کامیون رفته، لای آهنپارهها گیر افتاده، کنار دیوار له شده، و در یک تقاطع زير قطار تکهتکه شده است - چون مامان عجولانه رانندگی میکرد و تصادفات زیادی هم داشت، همه جور تصادفی را در ذهنم ترسیم میکردم.
وقتی مامان سر حال از راه میرسید، با دست پر از خرید روزانه و در فکر انجام دادن کارهای بعدی - شستن لباسها و آشپزی - حتی به فکرش هم خطور نمیکرد که مرا دچار چه عذابی کرده است. وقتی به خودم جرئت میدادم و بهنحوی اشاره میکردم که «دیر کردی»، معصومانه میگفت:
- بالاخره یکی باید شکم آدمای این خونه رو سیر کنه.
با لبولوچهی آویزان، به طرفش میرفتم تا برای حمل و خالی کردن سبدها کمکش کنم.
صفحه ۵۳