کتاب نفوس مرده
کتاب نفوس مرده
از آنجایی که مردم در ملک پلیوشکين مثل نقل و نبات تلف میشوند، چیچیکوف یکراست راهی آنجا میشود. قصبهی این املاک شبیه یک جای مرده و متروکه بود. در ساختمانها یکجور کهنگی منحصربهفردی به چشم میخورد. خانهی پلیوشکین شبیه یک ساختمان زِهوار در رفته بود و هنگامی که چیچیکوف وارد جایی شبیه تنها اتاق قابل سکونت این خانهی بزرگ شد، از بلبشویی که در آنجا حکمفرما بود، شوکه شد! روی یکی یا از میزها صندلی شکستهای به چشم میخورد، در گوشهی اتاق انبوهی از بقایای هر چیزی دیده میشد: تکهای از یک مبل چوبی و پاشنهی کهنهی یک چکمه. همه چیز را گرد و خاک فوقالعادهای فرا گرفته بود و تصورش را نمیشد کرد که مالک اینجا صاحب هزار و اندی رعیت، انبارهای غله و انبارهایی لبالب پر باشد. ناگهان از پشت یک کمد کهنه، سروکلهی آدم عجیبی پیدا میشود. دنبالهی پاره پورهی لباسش بهطور رقتانگیزی این طرف و آن طرف میرود. دور گردنش هم چیزی شبیه دستمالگردن کهنهای بسته و لچک زنانهای هم به سر دارد.
این کتاب از نیکولای گوگول میباشد.
این کتاب از نیکولای گوگول میباشد.