کتاب روزگار نو (خاطرات غلامحسین نامی)
کتاب روزگار نو (خاطرات غلامحسین نامی)
مهندس سیحون و موسیقی
من ویولن خودم را به دانشکده برده و در گنجه گذاشته بودم تا بعضی وقتها که سیما بینا که هم دورهی ما بود به آتلیهی ما میآمد برنامههایی را اجرا کنیم. بعداز ظهرها که دانشکده تعطیل میشد، تعدادی از بچههای آتلیه میماندیم و کار میکردیم. من برای رفع خستگی ساز میزدم و دوستانی مثل جعفری و سیما بینا، که صدایی داشتند، در موسیقی فولکلوریک آواز میخواندند و خیلی خوش میگذشت. روزی با دوستانم نشسته بودیم و گپ میزدیم، فضا خیلی احساسی شده بود، به در خواست بچهها، سازم را آوردم و، در حالی که غروب آفتاب زیبایی بود، کنار پنجره به نواختن ویولن مشغول شدم. همین طور که در حال و هوای خودم بودم؛ احساس کردم گویا پشـت سرم کسی ایستاده است. برگشتم و مهندس سیحون را دیدم. همه از او حساب میبردیم. اگر کار اشتباهی از ما سر میزد، جریمه میکرد که معمولاً اضافه شـدن یک مانسیون یا کار اضافی بود. مثلاً اگر باید چهار پرتره میکشیدیم، یکی به آن اضافه میشد. تا ایشان را دیدم، فوری دست از نواختن برداشتم. سیحون گفت: «خب! آقای نامی ویولن هم که میزنید!» پیش خودم گفتم الان است که جریمه شوم. گفتم: «ببخشین. من ويولن را آوردهم سر راه بدم تعمیر.» بقیهی بچهها هم از ترس کنار ایستاده بودند و حرفی نمیزدند. بعد گفت: «دستگاه سه گاه هم که میزنی؟» دیدم مثل این که ایشان به دستگاههای موسیقی ایرانی وارد است. سپس اضافه کرد: «اون قسمت "مویه"اش را خوب اجرا نکردی.» با ترس و لرز گفتم: «آقای مهندس، شما به ردیفهای موسیقی خیلی واردین، مگه ساز میزنین؟» گفت: «بله قربان، بنده ساز میزدم! الان دیگه نمیزنم.» (بعد از گذشت سالها که با سیحون برای طراحی به کوههای فشم و اوشان میرفتم و رابطهی نزدیکتری با او پیدا کرده بودم، خود او داستان زندگی اش را گفت و فهمیدم که احمد عبادی دایی ایشان بوده. مادر سیحون و خودش هم تار میزدند.) خلاصه کمی دلم راحت شد که دیگر جریمهام نمیکند.