کتاب مرگ خوش
کتاب مرگ خوش
وقتی مورسو خوابآلود بود، سیگار میچسبید. همچنان که نخ سیگاری را بیرون میکشید، پرسید: «من اونا رو میشناسم.» كل چیزی که در آن حال میتوانست ببیند، بخش روشنی از چهرهی مارت بود. فکر کرد: «درست مثل زمانیه که عشق بازی میکنیم.»
مارت صورتش را به شانهی او مالید و با لحنی کودکانهای که باعث میشد مورسو با او به مهربانی رفتار کند گفت: «اونایی که این دوروبرها هستن.»
مورسو درحالیکه سیگارش را روشن میکرد، گفت: «حالا به من گوش کن! سعی کن بفهمی چی میگم، قول بده اسمهاشونو به من بگی. میخوام قول بدی اونایی رو که نمیشناسم، موقعی که تو خیابون بهشون برمیخوریم، نشونم بدی.»
صفحه ۳۵معرفی کتاب مرگ خوش نوشتهی آلبر کامو