کتاب رمانی با یک طوطی
کتاب رمانی با یک طوطی
باید گفت که من در کمال تأسف باز نتوانستم به کُنه آن گفتوگویی که میلاسادوف طی آن خبردار ایستاده بود پی ببرم. راستش دیگر داشت حوصلهام سر میرفت. کمکم داشتم شک و تردید را کنار میگذاشتم و یقین پیدا میکردم که کودنم. واقعاً هم این چه وضعی بود: سراپا گوش میشوی، هر کلمه را در هوا میقاپی، همه چیز جداجدا انگار مثل روز روشن است، اما وقتی کنار هم میگذاریشان، تبدیل میشود به معما.
با این حال موفق شدم به نکتهی مهمی پی ببرم.
قبلاً هم شک کرده بودم که نیازها، دغدغهها و گرفتاریهای کتابخانه ذرهای برای میلاسادوف اهمیت ندارد. او فقط دنبال تشکیل جلسه بود تا نطقهای غرا ایراد کند: گاهی دربارهی جایگاه رفیع حرفهی کتابداری در میان سایر مشاغل که پاسدار دانستههای بشر است و پرچمدار خرد و روشنایی، گاه دربارهی هویت ملی و گاهی - در بدترین شرایط – دربارهی مبارزه با فساد اداری که باید آن را در فضای کتابخانه از بیخ و بن ریشهکن کرد و دیگر حتی به جوانههای کوچک آن هم فرصت سر برآوردن نداد.
صفحه ۷۵