کتاب قربانی
کتاب قربانی
1 عدد
اما زنها با آن سادگی سرشار از عظمت و غرورشان که پریدهرنگی ناشی از گرسنگی را در صورتشان میپوشانید، عجیب بهنظر میآمدند. همه لبخندی خسته بر لب داشتند. با این حال در آن لبخند خسته که از لای لبهای دردمندشان میتراوید، اثری از ملایمت و تسلیم و ترحم نبود و مطلقا سایهای از حقارت وجود نداشت. همه چشمانی گودرفته و روشن داشتند که در عین حال مغشوش و توفانی بود. همه به مرغان تیرخورده میمانستند، به مرغان اسیر، به ماهیخواران سفیدبال که از هیبت توفان قریبالوقوع از پا درآمدهاند و با جسم سفید خود از جلو سیاهی آسمان دریایی میگذرند و صدای نالهشان در غرش باد و غریو امواج محو میشود.
صفحه ۳۱۸