کتاب کاپوچینو کیک پنیر
کتاب کاپوچینو کیک پنیر
17 عدد
عزیزم لطفا تهرانی باش
همسرم عاقلتر از من است. میگوید همهی گرفتاریها از زمانی آغاز شد که ما از حرکت ماندیم و ساکن شدیم. که اول مثل بقیهی موجودات یکسره در حرکت بودیم. با خانواده، قبیله میرفتیم به درختان میوه، سبزیهای خوراکی میرسیدیم. میایستادیم، میخوردیم تا سیر شویم و دوباره راه میافتادیم. در یک روز بلند به سر میبردیم. هرجا خسته میشدیم پردهی سیاهی جلوی روزمان میکشیدیم، میخوابیدیم.
سپیدهدم پردهی شب را کنار میزدیم برمیخاستیم و دستهجمعی دوباره راه میافتادیم. همسرم میگوید نمیدانم از کی و چرا یک جا ساکن شدیم! گرفتار سکوت شدیم که تا در حرکت بودیم خوشبختی پابهپا همراه ما بود. ما ساکن شدیم، ماندیم و خوشبختی به راهش ادامه داد و روزبهروز از ما دورتر شد. همسرم میگوید ما تا در حرکت بودیم قوی بودیم. اندام ورزیده و زیبا داشتیم. سکونت ما را ضعیف کرد. برخلاف ما حیوانات به راهشان ادامه دادند و از ما قویتر شدند. بیناییشان، بویاییشان چشاییشان، شنواییان... همه چیزشان از ما قویتر شد و ما نهتنها نحیف و درمانده شدیم که از خوشبختی دور شدیم آن وقت نادانی بر ما مسلط گردید و جنگها آغاز شد.
همسرم باهوشتر و داناتر از من است. او مثل شکرپاش اینها را میگوید و کام مرا شکرین میکند تا اینکه آخر بنا گذاشتیم با هم راه بیافتیم و با شیب ملایمی خودمان را به خوشبختی نزدیک کنیم. من هم با همهی پیشنهادهای همسرم موافقت کردم زیرا که به تجربه دانستهام همسرم هیچ آرزویی جز سعادت و شادکامی من ندارد. پس بالاخره یک روز را انتخاب کردیم که کنار هم بنشینیم و طرحهای او را برای رسیدن به خوشبختی برنامهریزی کنیم. کنار هم نشستیم و تصمیم گرفتیم دیگر چیزهایی را که دوست میداریم، دوست نداشته باشیم.