کتاب صداهای شب
کتاب صداهای شب
1 عدد
در حالی که در درونم غوغایی به پاست از پنجره بیرون را نگاه میکنم پشت آن، شیشه دیواری سفید وجود دارد که زمان را متوقف میکند. افق دیده نمیشود با دلتنگی از اینکه در مکانی بدون افق حبس شده ام میپرم بر روی کیف های روی هم تلنبار شده و سر جایم بر می گردم. به خاطر برفی که معمولاً میبارد و سفرها را خراب می کند، تقریباً دو ساعتی میشود که بر روی صندلیهای ناراحت فرودگاه اسن بوا نشسته ام و پاهایم خواب رفته است از دری که به منظور ورود و خروج مسافران باز و بسته میشود سرما به داخل می دود و به درونم نفوذ میکند. از روی زمین سنگی رطوبت به پاهایم نفوذ می کند. مثل پرنده ای به گوشه ی صندلی پلاستیکی خزیدم از گرسنگی سرم گیج میرود حالت تهوع دارم و با صبری درویش وار انتظار میکشم.