کتاب پارچه فروش عاشق
کتاب پارچه فروش عاشق
2 عدد
تماما مخصوص آقایان
پیش از اختراع موبایل در آداب دلبری هر روز که بیدار میشدم به آینه نگاه میکردم، زل میزدم به ابروی چاچی میگفتم: من شهید تیغ ابروی تواَم / خاکم و آسودهی روی تواَم.
حرف حرف میآورد، باد برف. در روزگاران سپریشده به سببی سپهسالار نسبت به شازده حاجبهاءالدوله سرگران و نامهربان شد. در پی بهانه بود که او را گوشمالی دهد. در فرصت مناسب چندان از او نزد اعلیحضرت شاه بدگویی کرد تا آخر اجازه یافت منصب امیرتومانی وی را بازپس گیرد. شادمان از پیروزی بر حریف، بشکنزن و تنجنبان امر کرد او را احضار کنند. سپهسالار گفت شاه فرموده است که تو را از درجهی امیرتومانی خلع و شمشیر و حایلت را بازپس گیرم. بهاءالدوله خندهزنان به نشانهی تمسخر گفت به چشم، فرمان را اطاعت میکنم و شمشیر و یراق باز کرده برمیگردانم. اما حتما میدانی که من این منصب را بهازای پیروزی در جنگ با دشمن و با گشودن قلعهای نگرفتم. جنگی هم نبوده که به دشمن پشت کرده باشم و به جرم این خیانت خلع درجه شوم. پول کلانی دادهام و این منصب را خریدهام. بگو پولم را پس دهد، منصبش را بگیرد. سپهسالار از جواب عاجز ماند و شازده همچنان تا پایان عمر امیرتومان بود.
چند سالی است به جای آینه، همین که چشمم باز میشود، نخست به صفحهی موبایلم نگاه میکنم، پیامها را میخوانم، بیشتر پیامهایی که برایم میفرستند آگهی تبلیغاتی است و من عاشق آگهیهای تبلیغاتیام. هر یکی را که میخوانم معبری برای خیالبازیها در حافظهام باز میشود. بهویژه دستهای از آگهیهای ابزورد یا سورئالیستی که مدتها مرا به خود مشغول میکنند مثل این: مخصوص آقایان رسید. تحویل درب منزل.
عزیزم لطفا تهرانی باش
برگرفته از کتاب "کاپوچینو، کیک پنیر" نوشتهی محمد صالح علاء، نشر پوینده
اجازه می فرمائید گاهی خواب شما را ببینم
برگرفته از کتاب "اجازه می فرمائید گاهی خواب شما را ببینم" نوشته محمد صالح علاء، نشر پوینده
«عشقِ تو نباشد، من هم یکی دیگر از اشیاء عالَمم»
محمد صالحعلا: مروری بر زندگی و آثار