کتاب احتیاط کنید سرتان به لوستر نخورد

نویسنده: رسول یونان

«نمی‌شه فردا بری، می‌ترسم به قطار نرسی!»

زن بی‌آنکه نگاه کند جواب داد: «تو نگران من نباش! می‌رسم.»

مرد فرصت را غنیمت شمرد و گفت:

«آخه چه جوری می‌خوای به ایستگاه بری!»

زن با زهرخندی که لبانش را از هم باز کرد جواب داد:

«همون‌جوری که وقتی منو این‌جا تنها می‌ذاشتی خودمو به بیمارستان و نمی‌دونم جاهای دیگه می‌رسوندم!»

مرد، او را خیلی تنها گذاشته بود. شب‌ها و روزهای بی‌شماری را تک و تنها در این خانه دورافتاده سپری کرده بود. مرد همیشه با دوستانش بود و طوری با او برخورد می‌کرد که انگار وجود ندارد.

خیلی از آدم‌ها کنار ما هستند که جاهای خالی زندگیمان را پر می‌کنند اما ما آن‌ها را نمی‌بینیم. وقتی رفتند و جاهای خالی دوباره خودشان را نشان دادند تازه به اهمیت حضور چنین آدم‌هایی پی می‌بریم. اما دیگر دیر شده و کاری از دست ما برنمی‌آید.

باز مرد بی‌آن‌که به زن اطلاعی بدهد به سفر رفته بود و پس از ده روز، امروز ظهر به خانه برگشته بود؛ اما نه‌تنها معذرت‌خواهی نکرده بود بلکه در جواب اعتراض او تشر زده بود که به تو مربوط نیست. بعد به اتاقش رفته بود و استراحت کرده بود. زن به این نتیجه رسیده بود که باید برود. به پدرش تلفن کرده بود که دارد برای همیشه پیش او برمی‌گردد. 


متاسفانه این کتاب موجود نیست

کتاب احتیاط کنید سرتان به لوستر نخورد

متاسفانه این کتاب موجود نیست
  • نام کتاب: احتیاط کنید سرتان به لوستر نخورد
  • ناشر : ثالث
  • تعداد صفحات: 120
  • شابک: 9786004051149
  • شماره چاپ: 1
  • سال چاپ: 96
  • نوع جلد: شمیز
  • دسته بندی: داستان کوتاه فارسی
  • امتیاز: امتیازی ثبت نشده

دیدگاه‌ها

در حال حاضر دیدگاهی برای این کتاب ثبت نشده است.

مطالب پیشنهادی

اثری از تو چاپ شده، پس هستی!

مروری بر کتاب پرنده به پرنده؛ درس‌هایی چند درباره‌ی نوشتن و زندگی نوشته‌ی آن لاموت

احتیاط کنید سرتان به لوستر نخورد

برگرفته از کتاب "احتیاط کنید سرتان به لوستر نخورد" نوشته‌ی رسول یونان، نشر ثالث

جهان به مثابه‌ی یک کتاب

مروری بر کتاب پروست و من نوشته‌ی رولان بارت

کتاب های پیشنهادی