کتاب سه کتاب (نوشته زویا پیرزاد)
کتاب سه کتاب (نوشته زویا پیرزاد)
فقط گاهی، گاهی فقط، وقتی که از بانک برمیگردد کمی از پسانداز ماه قبل را هنوز در کیف دارد. بعد از چند روز تردید و تفکر و آره و نه کردن بالاخره تصمیم میگیرد با این پول چیزی برای خودش بخرد. یک جفت جوراب نایلون یا یک روسری. بعد از هر بار کلنجار رفتن با وجدان و آوردن دلایل مختلف برای مبرا کردن خود از ولخرجی، بعد از توضیح به شوهر و مادر و حتی پسر و دخترش، وقتی که چیزی را که میخواهد میخرد، دچار احوالی میشود که هیچ نمیخواهد کسی شاهدش باشد. روزها که دارد جارو میکند و کمرش درد گرفته است، یاد آن چیز میافتد و درست مثل عروسکی که کوکش را تند کرده باشند با سرعت بیشتری جارو میکند. در صف گوشت یا نان وقتی که پادرد میگیرد، یاد آن چیز باعث میشود درد پا را فراموش کند. جارو کردن را تمام میکند، نان و گوشت را میخرد و به خانه میرود. دست و رو میشوید، موهایش را شانه میزند و بعد آرام به کشو یا گنجه نزدیک میشود. گوشش به صداهاست که مبادا کسی سر برسد. این لحظههای نادر تنها لحظههای خصوصی زندگیش است. از خصوصی بودن این لحظهها و از اینکه هیچکس، نه شوهر و نه مادر و نه فرزندانش سهمی در آن ندارند و استفادهای از آن نمیبرند احساس گناه میکند.