کتاب چهره غمگین من
کتاب چهره غمگین من
زمانی که معشوقه کوچک من از روی پل عبور میکند – او دوبار در روز از برابر من رد میشود – قلبم بیاختیار از تپش بازمیماند و انگار تا وقتی که در کوچه نپیچیده و ناپدید نشده است، ضربان قلبم قطع میشود. من در تمام این مدت هیچ یک از افرادی را که عبور میکنند، به آنها گزارش نمیدهم. این دو دقیقه به من تعلق دارد، تنها به من، و من اجازه نمیدهم این لحظههای گرانبها را از من بگیرند. حتی زمانی که محبوب من دوباره عصر از دکه بستنیفروشی برمیگردد – در این فاصله متوجه شدهام که او در یک بستنیفروشی کار میکند – و در پیادهرو رو به رو از مقابل دهان خاموش من – که سرگرم شمردن است، که باید بشمارد – رد میشود، قلب من برای بار دیگر از تپش باز میایستد. و من زمانی دوباره شروع به شمردن میکنم که او دیگر ناپدید شده است. همه کسانی که این خوشبختی بزرگ نصیبشان میشود که در عرض این دو دقیقه از برابر چشمهای نابینای من عبور کنند، دیگر در ابدیت آمار وارد نمیشوند: اینها مردان و زنانی هستند که در پرده ابهام میمانند و «مستقبل کامل» را همراهی نمیکنند...