دوشنبه، 2 مه 2005
درست بعد از ساعت سه بعدازظهر دوم ماه مه آرامش مالمشوپینگ درهم ریخت. اولش نگرانی خانم مدیر آلیس در خانه سالمندان بر عصبانیتش غلبه کرد و شاهکلید را درآورد. چون آلن مسیر فرارش را نپوشانده بود، بلافاصله میشد فهمید که صاحب جشن تولید از پنجره بیرون رفته است. از روی ردّ پاها میشد دید که بعدش، قبل از اینکه ناپدید شود، وسط بنفشهها در باغچه ایستاده بوده است.
شهردار به اعتبار موقعیتش احساس کرد که باید فرماندهی را برعهده بگیرد. به کارکنان دستور داد دوبهدو جستوجو کنند. از آلن برنمیآمد که خیلی دور رفته باشد؛ جویندگان میبایست در همان اطراف متمرکز شوند. دو نفر به پارک اعزام شدند، دو نفر به فروشگاه مسکرات (جایی که خانم مدیر آلیس میدانست آلن گهگاه به آن سر میزند)، دو نفر به فروشگاههای دیگر در خیابان اصلی، و دو نفر به باشگاه شهر روی تپه. خود شهردار قرار شد در خانه سالمندان بماند تا ساکنانی را که غیبشان نزده بود زیر نظر بگیرد و به حرکت بعدیاش فکر کند. به جویندگان گفت که باید محتاط باشند؛ لازم نبود درباره این قضیه سروصدای بیدلیل به راه بیفتد. در آن جنجال فراگیر شهردار فراموش کرد که یکی از جفتهای جوینده که اعزام کرده بود از یک خبرنگار روزنامه محلی و عکاس او تشکیل شده است.
ایستگاه اتوبوس در منطقه اولیه جستجوی شهردار قرار نداشت. اما در آن مکان و در آن زمان، مرد جوان بسیار عصبانی ریزنقشی، با موهای بور چرب بلند، ریش گوریده و کاپشن کتانی که پشتش نوشته بود دیگر هرگز تمام گوشه و کنار ساختمان را گشته بود. چون هیچ اثری نه از یک مرد بسیار پیر بود نه از یک چمدان، مرد جوان با گامهای مصمم به سمت مرد کوچک پشت تنها گیشه دایر بلیطفروشی رفت تا بفهمد که یکی یا هر دو کجا رفتهاند.
هرچند کارِ مرد کوچک در مجموع او را به ملال مبتلا میکرد، به هر حال غرور حرفهایاش را داشت. برای همین به مرد جوانِ گُندهگو توضیح داد که مسائل شخصی مسافران چیزی نیست که بتوان به خطر انداخت، و با قاطعیت اضافه کرد که تحت هیچ شرایطی ابدا اطلاعاتی از نوعی که او میخواست کسب کند به او نخواهد داد.
مرد جوان لحظهای ساکت ایستاد. بعد دو سه متری به سمت چپ رفت، به طرف درِ نهچندان محکم باجهی بلیطفروشی. به خود زحمت نداد ببیند قفل است یا نه. در عوض یک قدم عقب رفت، و با پوتین به آن کوبید و تراشههای چوب را به همه طرف پراند. مرد کوچک حتی فرصت نکرد گوشی را بردارد و تلفنی کمک بخواهد، چون حالا آویزان در هوا مقابل مرد جوان که محکم او را از دو گوش گرفته بود دستوپا میزد.
«شاید مسائل خصوصی حالیام نشود، اما خوب بلدم آدمها را به حرف بیاورم.»
مرد جوان پس از گفتن این حرف به بلیطفروش کوچک او را رها کرد تا گرُمبی بر صندلی اداری چرخانش بیفتد.
در این لحظه مرد جوان توضیح داد که اگر مرد کوچک به خواسته او تن ندهد، قصد دارد به کمک یک چکش و میخ با آل و اوضاع مرد کوچک چه کند. توصیفش چنان واقعگرایانه بود که مرد کوچک تصمیم گرفت آنچه را تصور میکند بگوید، یعنی اینکه پیرمرد مذکور احتمالا ....
مرد صد ساله ای که از پنجره فرار کرد و ناپدید شد
بهترین کتابها برای امید به زندگی را در آوانگارد بخوانید.
یوناس یوناسن، مرد صد ساله ای که از پنجره ای فرار کرد و ناپدید شد، چاپ دوازدهم ،مترجم فرزانه طاهری ، نشر نیلوفر
دیدگاه ها
در حال حاضر دیدگاهی برای این مقاله ثبت نشده است.