کتاب خوشبختی ساختنی است نه یافتنی
کتاب خوشبختی ساختنی است نه یافتنی
شبح آب
روزی مسافرهایی کنار برکه آمدند تا قمقمههایشان را از آب پر کنند. ناگهان گردنبندی مروارید در ته آب دیدند.
بدون تردید، شناگری زیبا گردنبند را گذاشته و رفته بود. با اینکه آب سرد بود، شجاعترین مسافر در آب فرو رفت، دستش را دراز کرد تا گردنبند را بردارد. اما فقط مشتی سنگریزه در مشتش آمد. درواقع، موقعی که بهنظرش آمد که گردنبند در مشتش است، گردنبند در میان انگشتهایش از هم وا رفت و متلاشی شد.
دوستانش در ساحل بودند. این ماجرا را دیدند و گفتند طلسمی در کار است. آنها هم گردنبند را دیدند که از هم باز شد و بعد هم ناپدید گردید.
مسافرها لحظهای ساکت ایستادند و اعماق آب را برانداز کردند. اما وقتی آب دوباره شفاف شد، گردنبند بار دیگر ظاهر شد.
صفحه 89