کتاب قرار ملاقات
کتاب قرار ملاقات
1 عدد
احضار شده ام پنجشنبه، رأس ساعت ده.
پیش از این نیز بارها و بارها احضار شده ام: رأس ده سه شنبه، رأس ده یکشنبه، چهارشنبه، دوشنبه. انگار سالها به سرعت هفته میگذرند، متعجبم چطور زمستان این قدر زود پشت بند تابستان آمده است.
موقع رفتن به ایستگاه تراموا، دوباره از کنار درختچه های توت با آن میوه های سفیدشان که از میان توری حصار بیرون زده عبور میکنم. مثل دکمه های صدفی که از زیر دوخته شده یا مستقیم به زمین کوک شده اند، یا شاید مثل تکه های نان مرا به یاد دسته ی پرندگان کاکل سفیدی می اندازند که منقارشان را برگردانده اند، اما در واقع خیلی کوچک تر از پرنده اند. هر چه هست آدم را منگ میکند. ترجیح میدهم به برف نشسته بر روی چمنزار فکر کنم، اما آن برگها حس سردرگمی به آدم میدهد و یاد گل سفید آدم را خمار میکند.
حرکت تراموا برنامه ی ثابتی ندارد.