کتاب موقعیت و داستان
کتاب موقعیت و داستان
1 عدد
پزشک پیشکسوتی فوت کرده بود و افراد زیادی در مراسم یادبودش سخنرانی می کردند. همکاران و بیماران و فعالان حوزه ی درمان به کرات میگفتند که دکتر زنی سرسخت خوش قلب، باهوش، پرانرژی و پرکار بود و معلمی ،جدی، محققی کوشا و شنونده ای عالی من بین عزاداران خاموش نشسته بودم هر سخنرانی ای در من فکری، احساسی و حتی اندوهی بر میانگیخت اما تنها کسی که از آن میان روی من تأثیر گذاشت و به آن یادآوری مالیخولیایی خود و دنیا رساند که باعث میشود عظمت مرگ انسانی را درک کنم خانم دکتر چهل و چند ساله ای بود که زمانی دانشجوی آن مرحوم بود. این سخنران دکتر را بهتر یا بیشتر از بقیه نمیشناخت حتی چیز جدیدی هم به تصویری که ما از دکتر داشتیم اضافه نکرد. اما کلام او به فضای حاکم عمق بیش تری بخشید و به قلب من نفوذ کرد. چرا؟ زمانی که اشکهایم را پاک میکردم با خودم فکر کردم چرا این حرفها برای من متفاوت بود.
صفحه ۱۳